باید امشب بروم...

 

یکی می شه بگه چرا وقتی فکر می کنم همه چیز رو به صلحه طوفان می شه؟

هم در روابط هم در طبیعت؟

من ابله هستم ولی دیگه نه انقدر. بیش از اون بلد نیستم حرف بزنم.

 

آوای ایرانی

دوشنبه ها کانال 4 حدود ساعت ده برنامه ی آوای ایرانی داره. از همه ی غرهایی که در حالت عادی نسبت به سری جدید این برنامه می زنم که بگذریم این هفته اتفاقی افتاد که اگه تنها بودم حتما یه گریه ی حسابی کرده بودم.

من هرگز اسم استاد احمد ابراهیمی  استاد آواز رو نشنیده بودم. بحث بعد از آواز برنامه راجع به شیدا بود و غیر از داریوش پیرنیاکان و شاهین فرهت، ایشون هم صحبت کردند. حدس می زنم حدود هفتاد سال یا بیشتر داشته باشند. بعد از همه ی صحبت ها تصنیف "چشم بی سرمه" شیدا رو خوندن و تا اونجایی که سواد ناقص من قد می ده تصنیف بی نقص بود اما صدا یاری نمی کرد و این مرد به سختی می خوند. با این وجود چنان زیبا خونده شد که من محسور شده بودم. می تونستم حدس بزنم که اگه براش ممکن بود چه طور می خوند. و فکر می کردم در اون لحظه چه حالی داره؟ بدون شک این تصنیف رو قبلا هم خونده . و غیر از خودش، شاگرداش و کسانی که قبلا این تصنیف رو با صدای ایشون شنیده بودن حالا در چه حالند؟ من که برای اولین بار می شنیدم انقدر منقلب شدم وای به کسانی که در روزگار اوج این رو شنیده بودند.

 

 

 

دو سه روزه که یه بند صدای شجریان تو خونه ی ما میاد و من دائم فکر می کنم برای شجریان هم چنین اتفاقی می افته؟ نسل قبل از من که اوج شجریان رو شنیدن هیچ، نسل من چی که با حسرت جشن هنر بزرگ شدند و حالا برای کنسرت های شجریان سر و دست می شکنند. و تازه با همه ی این حرف ها اولین چیزی که می شنوند "هم نوا با بم" ه که غم توش موج می زنه.

 

ما سزاوار چنین سرنوشتی بودیم؟

آزادی

زنده باد آزادی!

 

خوبه حالا همه اش چهارده روزه کلی کار هم برای این چارده روز گذاشتم! اگه بی کار بودم چی میگفتم؟

 

(اینجا نوشتم که سکوت روزبه رو تا یه شنبه رعایت کنم. گرچه که می دونم الان این رو می خونه دادش در میاد!)

بازم شال گردن

این شال گردنه بد جوری مایه ی دردسر شده! یه هفته ی دیگه باهاش تو دانشکده راه برم اسممو می ذارن اون دختره که یه شال گردن اینجوری داره! یه جاهایی ازم پرسیدن از کجا خریدم که شاخ اونم نه دوتا، چارتا داشت از سرم سبز می شد! به جهنم. من که هر کاری بکنم تو چشمم. پس بذار لااقل خودم از ریختم لذت ببرم!

 

هی.... جای اون که گفت غر نمی زدم، پز می دادم خالیه! کاش کاش کاش می تونستم بذارم اینا رو بخونه! هنوز شال گردنم رو ندیده!

حسرت!

این مال دیروزه:

 

 

 

حسرت یکی از این شال گردن راه راه ها مونده بود به دلم. آخرش رفتم خریدم.  دیوونگیم گل کرده. امروز به طرز اسف باری برف میومد و مه هم جا رو گرفته بود. حتی می دونستم که دانشگاه از این هم بدتره. کار خیلی واجبی هم نداشتم. کلاسم هم بعد از ظهر بود. ولی دلم می خواست برم دانشکده. پشت پنجره های کتابخونه وایسم بارش برف رو ببینم و درس بخونم. و رفتم.

 

دارم به شدت یاغی می شم. و تو این یاغی گری فقط یه چیز اهمیت داره. بحث شیرین امتحانا. یعنی می شه این دو هفته به خیر بگذره؟ اونم با این سیستم گند درس خوندن من؟ خدا به خیر کنه!

 

 

یه دوست نازنین امروز حالش بد بود. انقد بد که حتی نپرسیدم چی شده. خدایا کمکش کن.

 

در ضمن حسنی به مکتب نمی رفت وقتی می رفت جمعه می رفت! این در مورد خودم نیست. راجع به یه نفر دیگه است که نه دیدمش که رو در رو بهش بگم و نه حالا اینو می خونه. فقط بیخ حلقم گیر کرده بود. همین!

دو سال گذشت

امروز پنجم دی ماهه. دو سال پیش وقتی این متن رو نوشتم حالم خیلی گرفته بود. خط آخرش این بود:

امروز عمه ام مرد.

ولی پاکش کردم. نمی دونم چرا . شاید از نوشتنش خجالت می کشیدم. می خواستم ناراحتیم رو برای خودم نگه دارم. واقعا نمی دونم چرا. فقط می دونم امروز دیگه خیلی از نوشتن هراس ندارم.

آی مردم من همینم که می بینین. بیاین؟ می شناسینم؟ می دونین کی هستم؟ به نظرتون آشنا میام؟ خوب یه لطفی بکنید و نوشته هام رو مثل یه غریبه بخونید. برای شما چه فرقی می کنه. فقط بذارین من راحت بنویسم. ممکنه؟

فعلا اینجا می نویسم مشترکا با روزبه:http://friends.blogsky.com

امروز

بر سر آنم که گر زدست بر آید

دست به کاری زنم که غصه سر آید

امروز خیلی خیلی بهم خوش گذشت.

( سه خط نوشتم برای اینکه روزبه نگه نمی تونی سه خط مطلب بنویسی!)

هی به غیرتم برخورد. معلومه که می تونم سه خط بنویسم.

پس فکر کردی نمی تونم؟ فقط خودت بلدی سه قرن یه بار آپ کنی اونم انقدر طولانی که خدا نکنه یه بدبختی وقت نداشته باشه اون وقت تا یه ربع بعد هنوز هم داره نوشته هات رو می خونه و هنوز  پست جناب عالی تموم نشده. آدم باید کوتاه و تلگرافی بنویسه و غر بزنه.

فعلااینو داشته باشین:

شب امتحانه دیگه. یکی از بچه ها رفته به یکی دیگه که اونم مثل من به شدت غرغرو و تیکه اندازه گفته ببخشید یه مقدار جزوه می خواستم. خدا به اولی رحم کرده که دومی دلش نیومده بگه دیگه چی سبزی خوردن بادمجون کدو چیز دیگه ای نمی خواین؟

 

نه جان من آخه اینم شد جمله برای جزوه گرفتن؟

مایه ی آبرو ریزیه. بیست و هشت آبان ژست کردم. روزبه نظر داده و امروز یازده آذر میبینم. هرکی هر چی بگه حقمه!

 

 

 

 

در به دری!

خوب بعد از یه هفته در به دری بالا خره تونستم اینو باز کنم. بهتر شده. برای آدم بی دست و پایی مثل من که بلد نیست درست و حسابی لینک بده که خیلی بهتر شده. فقط جون کنده بودم تمپلتم رو رنگش رو عوض کرده بودم که باز برگشتم سر خونه ی اول تا چی بشه!

 

بر می گردم!

؟

دو سال و نیمه که دارم وبلاگ می نویسم  و هنوز آلاخون والاخونم. یه کمی تقصیر خودمه. می ترسم راحت حرف بزنم. ولی انگار چاره ای نیست. باید جدی بنویسم. و مرتب.


قول شرف می دم منظم آپدیت کنم!







و لطفا اگه کسی اینجا میاد نظر بده!

ای من برگشتم. در واقع فیلترینگ پدرم رو درآورده. حالافعلا گاهی سر میزنم تا بعد!

نوشی

خوب می خواستم در اینجا رو تخته کنم ولی تراژدی جوجه های نوشی نذاشت. فعلا با ادیتور بلاگ سکای مشکل دارم ولی سعی می کنم بیشتر بنویسم. نمی دونم کسی اینا رو می خونه یا نه ولی لطفا لطفا لطفا اگه خوندید یه سری به نوشی بزنید شاید بتونید کمکی بکنید. این ادرسشه نمی تونم لینک بدم: nooshi.ir

می خواستم یه چیزی بنویسم انقدر ارور داد که ولش کردم. باشه برای بعد.