دور از جون همه چنان خستگی هممون با هم از خواب بیدار شد که هنوز هم پدرمون داره در می آد. فقط یه هفته مونده. خدا به خیر بگذرونه.

خستگی ام چون پرنده ای در خواب است
من، اما، چون شاخه ای
چیزی نخواهم گفت
تا خوابش را آشفته نکنم


نمی دونم مال کیه اگه اشتباه نکنم مال یه شاعر ترک زبانه. ولی در هر صورت وصف حال این چند وقت من و یکی از دوستامه.

سلام
دارم خودمو پیدا می کنم. مرز بین کارم و بازیگوشیمو معلوم کردم و یه کنفرانس اساسی که خودش یه بار گنده بود رو تحویل دادم. دیگه باید درس بخونم






پس نمایشگاه چی؟