بازم شال گردن

این شال گردنه بد جوری مایه ی دردسر شده! یه هفته ی دیگه باهاش تو دانشکده راه برم اسممو می ذارن اون دختره که یه شال گردن اینجوری داره! یه جاهایی ازم پرسیدن از کجا خریدم که شاخ اونم نه دوتا، چارتا داشت از سرم سبز می شد! به جهنم. من که هر کاری بکنم تو چشمم. پس بذار لااقل خودم از ریختم لذت ببرم!

 

هی.... جای اون که گفت غر نمی زدم، پز می دادم خالیه! کاش کاش کاش می تونستم بذارم اینا رو بخونه! هنوز شال گردنم رو ندیده!

حسرت!

این مال دیروزه:

 

 

 

حسرت یکی از این شال گردن راه راه ها مونده بود به دلم. آخرش رفتم خریدم.  دیوونگیم گل کرده. امروز به طرز اسف باری برف میومد و مه هم جا رو گرفته بود. حتی می دونستم که دانشگاه از این هم بدتره. کار خیلی واجبی هم نداشتم. کلاسم هم بعد از ظهر بود. ولی دلم می خواست برم دانشکده. پشت پنجره های کتابخونه وایسم بارش برف رو ببینم و درس بخونم. و رفتم.

 

دارم به شدت یاغی می شم. و تو این یاغی گری فقط یه چیز اهمیت داره. بحث شیرین امتحانا. یعنی می شه این دو هفته به خیر بگذره؟ اونم با این سیستم گند درس خوندن من؟ خدا به خیر کنه!

 

 

یه دوست نازنین امروز حالش بد بود. انقد بد که حتی نپرسیدم چی شده. خدایا کمکش کن.

 

در ضمن حسنی به مکتب نمی رفت وقتی می رفت جمعه می رفت! این در مورد خودم نیست. راجع به یه نفر دیگه است که نه دیدمش که رو در رو بهش بگم و نه حالا اینو می خونه. فقط بیخ حلقم گیر کرده بود. همین!

دو سال گذشت

امروز پنجم دی ماهه. دو سال پیش وقتی این متن رو نوشتم حالم خیلی گرفته بود. خط آخرش این بود:

امروز عمه ام مرد.

ولی پاکش کردم. نمی دونم چرا . شاید از نوشتنش خجالت می کشیدم. می خواستم ناراحتیم رو برای خودم نگه دارم. واقعا نمی دونم چرا. فقط می دونم امروز دیگه خیلی از نوشتن هراس ندارم.

آی مردم من همینم که می بینین. بیاین؟ می شناسینم؟ می دونین کی هستم؟ به نظرتون آشنا میام؟ خوب یه لطفی بکنید و نوشته هام رو مثل یه غریبه بخونید. برای شما چه فرقی می کنه. فقط بذارین من راحت بنویسم. ممکنه؟

فعلا اینجا می نویسم مشترکا با روزبه:http://friends.blogsky.com