خب از دیروز من رسما یک دانشجو هستم. بنابراین فکر می کنم وقتش رسیده تیتر وبلاگم رو عوض کنم.

یه اتفاق احمقانه افتاده و من اصلا نفهمیدم. مدتها به جای پای کنکوری تیتر وبلاگم پشت کنکوری بوده. به خدا من بیچاره پشت کنکور نمونده بودم.دفعه ی اولم بود که کنکور میدادم!!!

اون چیزی ک می خواستم قبول شدم.

بالاخره فهمیدم چه مرگم شده.  موقع تایپ فکر کردن برام سخته. می تونم به اندازه ی یه کنفرانس رو کاغذ چیز بنویسم ولی وقتی تایپ می کنم برام فکر کردن خیلی سخته!!!!

باید تمرین کنم.

بالاخره جواب کنکور اومد.


زیر ۱۰۰۰ شدم.
 ههههههههههههههووووووووووووووووووووررررررررررررررررررراااااااااااااااااااااااااااا!!!!!!!!!


بالاخره برگشتم!!!

سلام


بالاخره از خوندن دست کشیدم . دو هفته است که کنکوردادم. یه ریز دارم یا کتاب می خونم یا وبلاگ. تلافی تمام چیز هایی که تا یه ماه پیش می خواستم بخونم و عذاب وجدان نمی ذاشت. نا حالا ترلان رو خوندم  و شهری چون بهشت سیمین دانشور رو. دن آرام شاملو و بوف کور هدایت و یه کتاب مقدمات فلسفه با هم دستمه.  دارم کیف دنیا رو می کنم. دو سه ساله اینجوری مثل قحطی زده ها کتاب نخوندم. آها دفتر چه ی ممنوع رو هم پریروز تموم کردم.



از این موج که بگذرم آ دم می شم!!!!




راستی بعد از مدتها رنگ نظرخواهی مو عوض کردم!!!!!

کنکور

سلام

آخرین باری که این صفحه رو باز کردم زلزله ی بلده اومد. امیدوارم این بار اتفاقی نیافته. شوخی می کنم زیاد به این چیزا اعتقاد ندارم.

الان ظهر جمعه است و سه ساعت دیگه کنکور زبان شروع می شه. البته رشته ی من علوم انسانیه ولی خب این هم تقریبا همون قدر هیجان ( بخوانید استرس!!!) ایجاد می کنه.


برام دعا کنید.

سندرم کنکور

سلام

خیلی وقته این دور و برها پیدام نشده. از خودم خجالت میکشم. سندرم کنکور بلایی سرم آورده که همه نگرانم شدن. همه ی دوستام هر کدومشون یه جوری بهم توجه می کنن. من نمی دونم چه شکلی شدم ولی هر جوری هستم حتما خیلی افتضاحه.

به خدا حالم خوبه. زنده م . نمردم به این زودی هام قصد مردن ندارم ولی شوخی شوخی اوضاع خیلی خرابه!!!

چارشنبه سوری

بد نبود. خوشبختانه اون دوستم انقدر آت و آشغال خریده بود که آخرش حوصله مون سر رفت ول کردیم. البته عواقب داشت . هر دوتامون یه سردرد حسابی مهمون شدیم. به عنوان دسر!


خوب برگشتم.


همه چیز همون طور بود.  به کلی سر کار بودیم.  طرف اولین جلسه ی آشتی رو تخته نوشت:
     وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم      که در طریقت ما کافریست رنجیدن


به این می گن یه ضد حال حسابی



***ضد حال بعدی!!   اینه که سه روز برنامه بریزی که دوستت شب چارشنبه سوری بیاد با هم عروض بخونید که هیچ کدومتون نرید بیرون.  بعد بگه نمیام.  بعد عصبانی بشی تسلیحاتت رو بدی به یکی دیگه.  ۴ ساعت بعد دعوت بشی به یه چارشنبه سوری باحال.  چه حالی پیدا می کنی؟

سلام

همه چیز به هم پیچیده. یکی از بهترین معلم هامون از دستمون عصبانیه. در حالت عادی اصلا اهمیتی نداره و الان در نتیجه ی این اتفاق خیلی از چیز هایی رو که سر کلاس می گفت دیگه نمی گه و در نتیجه ماها که فکر کلاس کنکور برای این در س رو از سرمون بیرون کرده بودیم احتمالا باید از هفته ی دیگه دنبال کلاس بگردیم.



البته شواهدی هم هست که نشون می ده اینا همه اش کشکه و هممون از دم سر کاریم. باید ببینیم چی می شه.!!!

سلام

امتحانمو گند زدم. ولی عیب نداره تازه می شه مثل بقیه ی امتحانایی که ظرف دوازده سال گذشته دادم.

اوضاع شاهکاری دارم . دوستام یکیشون مریضه . اون یکی عروسی برادرشه. بعدی تو خونشون مریض دارن. یکی دیگه داره خل میشه کارای عجیب می کنه!

با اینا باید چی کار کنم؟ تازه همشون هم منو کلی آدم حساب می کنن. منم که بدون دوستام خل می شم. هممون هم کنکور داریم.

حتما قبول می شیم مگه نه!!

سلام

هنوز نمرده ام. فقط یوتش یاش دارم از موج دیونگی رد می شم.  امروز بعد از دو هفته مثل ادم نشستم و یه وبگردی حسابی کردم. اگه درسام روی غلطک بیافته یواش یواش یه دستی هم به سرو گوش اینجا میکشم و یه خونه تکونی حسابی میکنم. ولی شرط اولش اینه که امتحان جمعه و شنبه مو گند نزنم.

سلام

فعلا که بلاگ سکای زنده شده. سعی میکنم قبل از این که دوباره اتفاقی بیافته بنویسم. 

؟

دلم می خواست با اولین برف یا بارون راجع به بارون بنویسم. ولی الان خیلی داغون تر از این حرف هام.

روز عجیبیه. بار دومین بار در عمرم امتحان ترم عربیمو خوب دادم. با دوستام قرار گذاشته بودیم که بعد از امتحان بریم پست خونه اونا پاکت سراسری شونو پست کنند منم دفترچه ی آزاد رو بخرم.

اولین اتفاق: در ضایع ترین حالت ممکن خوردم زمین.

دومین اتفاق: یه ربع به دوازده رسیدیم پست خونه غلغله ای بود. تا دوازده و ربع توی صف آزاد بودم. کسی جواب درست و حسابی نمی داد. یه خانم عصبانی شد و شروع کرد به داد و بیداد. بقیه ی مسئول های پست خونه جواب نمی دادن و باجه ای که به من گفتند دفترچه ی آزاد رو می ده بست. تازه دوازده و ربع یه باجه ی دیگه شروع کرد به آزاد دادن.

دوازده و نیم اومدم بیرون و مثلا گفته بودم که دوازده و ربع خونه ام. پریدم توی یه تاکسی و اومدم خونه.

قبلا گفتم که من آدم حرافی ام. خیلی ها هر قدر هم که حرف بزنند موقع ناراحتی ساکت می شن ولی من بیشتر حرف می زنم.

خیلی سخته که با یه عالمه غرغر بیای خونه و ببینی که اهل خونه از تو کلافه ترند. خیلی بده که بخوای بزنی زیر گریه ولی ناچار بشی چرت و پرت بگی وبه روی خودت نیاری. خیلی سخته که حتی نتونی پیش یه دوست هم حرف بزنی چو ن همه امتحان دارند و احساساتی اند.

و خیلی خوبه که این جا می تونم راحت حرف بزنم.