-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1385 07:42
باید امشب بروم... یکی می شه بگه چرا وقتی فکر می کنم همه چیز رو به صلحه طوفان می شه؟ هم در روابط هم در طبیعت؟ من ابله هستم ولی دیگه نه انقدر. بیش از اون بلد نیستم حرف بزنم.
-
آوای ایرانی
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1384 23:11
دوشنبه ها کانال 4 حدود ساعت ده برنامه ی آوای ایرانی داره. از همه ی غرهایی که در حالت عادی نسبت به سری جدید این برنامه می زنم که بگذریم این هفته اتفاقی افتاد که اگه تنها بودم حتما یه گریه ی حسابی کرده بودم. من هرگز اسم استاد احمد ابراهیمی استاد آواز رو نشنیده بودم. بحث بعد از آواز برنامه راجع به شیدا بود و غیر از...
-
آزادی
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1384 20:40
زنده باد آزادی! خوبه حالا همه اش چهارده روزه کلی کار هم برای این چارده روز گذاشتم! اگه بی کار بودم چی میگفتم؟ (اینجا نوشتم که سکوت روزبه رو تا یه شنبه رعایت کنم. گرچه که می دونم الان این رو می خونه دادش در میاد!)
-
بازم شال گردن
چهارشنبه 28 دیماه سال 1384 12:57
این شال گردنه بد جوری مایه ی دردسر شده! یه هفته ی دیگه باهاش تو دانشکده راه برم اسممو می ذارن اون دختره که یه شال گردن اینجوری داره! یه جاهایی ازم پرسیدن از کجا خریدم که شاخ اونم نه دوتا، چارتا داشت از سرم سبز می شد! به جهنم. من که هر کاری بکنم تو چشمم. پس بذار لااقل خودم از ریختم لذت ببرم! هی.... جای اون که گفت غر...
-
حسرت!
چهارشنبه 21 دیماه سال 1384 00:02
این مال دیروزه: حسرت یکی از این شال گردن راه راه ها مونده بود به دلم. آخرش رفتم خریدم. دیوونگیم گل کرده. امروز به طرز اسف باری برف میومد و مه هم جا رو گرفته بود. حتی می دونستم که دانشگاه از این هم بدتره. کار خیلی واجبی هم نداشتم. کلاسم هم بعد از ظهر بود. ولی دلم می خواست برم دانشکده. پشت پنجره های کتابخونه وایسم بارش...
-
دو سال گذشت
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 23:25
امروز پنجم دی ماهه. دو سال پیش وقتی این متن رو نوشتم حالم خیلی گرفته بود. خط آخرش این بود: امروز عمه ام مرد. ولی پاکش کردم. نمی دونم چرا . شاید از نوشتنش خجالت می کشیدم. می خواستم ناراحتیم رو برای خودم نگه دارم. واقعا نمی دونم چرا. فقط می دونم امروز دیگه خیلی از نوشتن هراس ندارم. آی مردم من همینم که می بینین. بیاین؟...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 دیماه سال 1384 20:25
فعلا اینجا می نویسم مشترکا با روزبه: http://friends.blogsky.com
-
امروز
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1384 20:07
بر سر آنم که گر زدست بر آید دست به کاری زنم که غصه سر آید امروز خیلی خیلی بهم خوش گذشت. ( سه خط نوشتم برای اینکه روزبه نگه نمی تونی سه خط مطلب بنویسی!)
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 آذرماه سال 1384 00:22
هی به غیرتم برخورد. معلومه که می تونم سه خط بنویسم. پس فکر کردی نمی تونم؟ فقط خودت بلدی سه قرن یه بار آپ کنی اونم انقدر طولانی که خدا نکنه یه بدبختی وقت نداشته باشه اون وقت تا یه ربع بعد هنوز هم داره نوشته هات رو می خونه و هنوز پست جناب عالی تموم نشده. آدم باید کوتاه و تلگرافی بنویسه و غر بزنه . فعلااینو داشته باشین:...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 آذرماه سال 1384 21:02
مایه ی آبرو ریزیه. بیست و هشت آبان ژست کردم. روزبه نظر داده و امروز یازده آذر میبینم. هرکی هر چی بگه حقمه!
-
در به دری!
شنبه 28 آبانماه سال 1384 00:09
خوب بعد از یه هفته در به دری بالا خره تونستم اینو باز کنم. بهتر شده. برای آدم بی دست و پایی مثل من که بلد نیست درست و حسابی لینک بده که خیلی بهتر شده. فقط جون کنده بودم تمپلتم رو رنگش رو عوض کرده بودم که باز برگشتم سر خونه ی اول تا چی بشه! بر می گردم!
-
؟
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1384 18:49
دو سال و نیمه که دارم وبلاگ می نویسم و هنوز آلاخون والاخونم. یه کمی تقصیر خودمه. می ترسم راحت حرف بزنم. ولی انگار چاره ای نیست. باید جدی بنویسم. و مرتب. قول شرف می دم منظم آپدیت کنم! و لطفا اگه کسی اینجا میاد نظر بده!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1384 22:18
ای من برگشتم. در واقع فیلترینگ پدرم رو درآورده. حالافعلا گاهی سر میزنم تا بعد!
-
نوشی
سهشنبه 21 تیرماه سال 1384 22:52
خوب می خواستم در اینجا رو تخته کنم ولی تراژدی جوجه های نوشی نذاشت. فعلا با ادیتور بلاگ سکای مشکل دارم ولی سعی می کنم بیشتر بنویسم. نمی دونم کسی اینا رو می خونه یا نه ولی لطفا لطفا لطفا اگه خوندید یه سری به نوشی بزنید شاید بتونید کمکی بکنید. این ادرسشه نمی تونم لینک بدم: nooshi.ir
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1384 21:19
می خواستم یه چیزی بنویسم انقدر ارور داد که ولش کردم. باشه برای بعد.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 تیرماه سال 1384 13:27
من بالاخره شناسنامه ام رو کثیف کردم.( اجباری در کار نبود)
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1384 07:44
دور از جون همه چنان خستگی هممون با هم از خواب بیدار شد که هنوز هم پدرمون داره در می آد. فقط یه هفته مونده. خدا به خیر بگذرونه.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1384 23:32
خستگی ام چون پرنده ای در خواب است من، اما، چون شاخه ای چیزی نخواهم گفت تا خوابش را آشفته نکنم نمی دونم مال کیه اگه اشتباه نکنم مال یه شاعر ترک زبانه. ولی در هر صورت وصف حال این چند وقت من و یکی از دوستامه.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1384 23:03
سلام دارم خودمو پیدا می کنم. مرز بین کارم و بازیگوشیمو معلوم کردم و یه کنفرانس اساسی که خودش یه بار گنده بود رو تحویل دادم. دیگه باید درس بخونم پس نمایشگاه چی؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1384 12:38
از این تازگی ها خوشم اومده( من روی تخته ی کلاس خوندم نمی دونم کی نوشته بود!) : خدا نه برای خورشید و نه برای زمین بلکه برای گل هایی که برایمان می فرستد چشم به راه پاسخی است. تاگور
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1384 12:31
حوصله ام حسابی سر رفته. اینجا هم یواش یواش داره واقعا پر از غرغر می شه. شاید دلیلش اینه که هنوز تصمیم نگرفتم راجع به کدوم بخش زندگیم بنویسم. دوستام یا دانشگاه. بالا خره یه کاریش می کنم. یا تصمیمم رو می گیرم یا در اینجا رو تخته می کنم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 اسفندماه سال 1383 23:27
عید داره می رسه. ولی من چی کار کردم؟ هیچی ولگردی. کلی کار برای دانشگاه دارم که بعد از عید البته عید دانشگاه که تا بیست و یکمه باید بیشترشو تحویل بدم. عوضش عین دیوونه ها حداقل روزی یه دفه می رم تجریش. خوب می شم ایشالا. چارشنبه سوری عالی بود. هشت نفر بین ۱۸ تا ۳۰ سال . آتیشی سوزوندیم اون سرش نا پیدا. فقط این رو بگم که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 اسفندماه سال 1383 21:59
حالم از خودم و تنبلی هام به هم می خوره هرچند که توی دانشگاه خیلی بهم خوش میگذره!
-
جشنواره
شنبه 10 بهمنماه سال 1383 16:34
دیروز روز جالبی بود. گرچه که من هیچ امیدی به خوب بودنش نداشتم. راستش با دوتا از دوستام قرار گذاشتیم که بریم سینما فلسطین بلیت جشنواره بخریم. بالاخره بعد از هزار جور دردسر ساعت 9 چهارتا برگه ی درخواست داشتیم که شماره ی یکیش خیلی پرت بود. صف وایسادن دم سینما فلسطین ظاهرا ماجراهای تاریخی داره. از جزئیاتش بگذرین، کل قضیه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1383 17:42
خسته ام خیلی خسته. امتحانا پدرم رو در آورد آخرش هم زیاد جالب نشد. امید وارم زیاد گند نزده باشم.
-
خاتمی
یکشنبه 20 دیماه سال 1383 20:58
دلم می خواد هوار بزنم. الان داشتم توی بیست و سی سخنرانی خاتمی راجع به متهمان اینترنتی رو گوش می کردم. این اون آدمیه که 23 و 27 میلیون نفر بهش رای دادن؟ کاش فقط دستم به حرفایی که بعد از 18 تیر در دفاع دانشجو ها زد می رسید. اگه اشتباه نکنم از حمایت و هر کاری بتونم می کنم( گرچه بعد عین ابله ها با بقیه ساخت) می زد. حالا...
-
؟
سهشنبه 15 دیماه سال 1383 18:12
سلام برگشتن من به اندازهی بازگشت ده هزارتن طول کشید. تو این مدت داشتم یه ول گردی اساسی روی نت می کردم. حالا اینجا رو ببینید تا بعد راجع بهش توضیح بدم. http://friends.blogsky.com
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 آبانماه سال 1383 11:23
سلام کلی کار عقب افتاده دارم که حال هیچ کدومش رو هم ندارم. الان رفتم عینک سفارش دادم امید وارم خوب بشه. چرند نوشتم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 آبانماه سال 1383 18:43
چند روز پیش بدجوری کفگیر خورده بود به ته دیگ ولی حالا اوضاع خیلی خوبه. تووووپ!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 آبانماه سال 1383 17:50
واقعا داره بهم خوش می گذره. وقتی کنکور می دادم همه بهم می گفتن که وقتی بری دانشگاه می بینی همچین خبری هم نیست. برای همین انتظار خودم رو خیلی پایین آوردم و حالا شرایط خیلی بهتر از چیزیه که فکر می کردم. دارم کیف دنیا رو می کنم.