؟

دلم می خواست با اولین برف یا بارون راجع به بارون بنویسم. ولی الان خیلی داغون تر از این حرف هام.

روز عجیبیه. بار دومین بار در عمرم امتحان ترم عربیمو خوب دادم. با دوستام قرار گذاشته بودیم که بعد از امتحان بریم پست خونه اونا پاکت سراسری شونو پست کنند منم دفترچه ی آزاد رو بخرم.

اولین اتفاق: در ضایع ترین حالت ممکن خوردم زمین.

دومین اتفاق: یه ربع به دوازده رسیدیم پست خونه غلغله ای بود. تا دوازده و ربع توی صف آزاد بودم. کسی جواب درست و حسابی نمی داد. یه خانم عصبانی شد و شروع کرد به داد و بیداد. بقیه ی مسئول های پست خونه جواب نمی دادن و باجه ای که به من گفتند دفترچه ی آزاد رو می ده بست. تازه دوازده و ربع یه باجه ی دیگه شروع کرد به آزاد دادن.

دوازده و نیم اومدم بیرون و مثلا گفته بودم که دوازده و ربع خونه ام. پریدم توی یه تاکسی و اومدم خونه.

قبلا گفتم که من آدم حرافی ام. خیلی ها هر قدر هم که حرف بزنند موقع ناراحتی ساکت می شن ولی من بیشتر حرف می زنم.

خیلی سخته که با یه عالمه غرغر بیای خونه و ببینی که اهل خونه از تو کلافه ترند. خیلی بده که بخوای بزنی زیر گریه ولی ناچار بشی چرت و پرت بگی وبه روی خودت نیاری. خیلی سخته که حتی نتونی پیش یه دوست هم حرف بزنی چو ن همه امتحان دارند و احساساتی اند.

و خیلی خوبه که این جا می تونم راحت حرف بزنم.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد